در کوچه های زندانی
که خود در بر خود ساخته بودم راه میرفتم
که ناگه نوشته ایی مرا در اعماق خود فرو برد
و مرا از حساری که به خود تنیده بودم
رهایی راند
اری دیگر دشمن سر خت خویش را شناختم ای نا امیدی
چون تو را دارم ای اهل علم و خدا
دوست دارم بر دستانت بوسه زنم و سپاس از خدای خویش
و بگویم دوستت دارم