از گل فروش بهر تو گل خواستم نداشت
از باغبان خواستم،نداشت
داغم ز اینکه کیمیا نداشت
از خداوند چون خواستم
دستم بگرفت و نام تو در دستم نهاد
با این غم جانگداز طاقت فرسا
با این حسرت دیر خفته در خاطره ها
اخر چه کنم؟چگونه درمان سازم
تنهایی و عشق بی سرانجام را
گفتی که مرا زجان و دل خواهانی
بر قصه ناتمام دل پایانی
افسوس که یاد من زخاطر بردی
تکرار شد این قصه بی سامانی
پروانه صفت چشم به تو دوخته بودم
انگه که خبر دار شدم سوخته بودم
خاکستر جسم بر سر شمع فرو ریخت
این بود وفایی که من اموخته بودم
یه دسته گل برات فرستادم
اما با هزار مصیبت در میان اون همه گل تونستم
یه گل مصنوعی بزارم در اخر برات بگم تا خشک شدن
اخرین گل دوستت دارم
دستهایت را به من بسپار
تا تو را به شهر رویاها ببرم
به میهمانی گلهای یاس
به خلوت ابی احساس
به اواز بال پروانه ها
دستهایت را به من بسپار
تا پرنده امید
به شاخه خشکیده باورم بنشیند
حالمان بد نیست غم کم میخوریم
کم که نه هر روز کم کم میخوریم
اب میخواهم سرابم میدهند
عشق می ورزم عذابم میدهند
خود نمیدانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی افتاب
خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند
در تاریکی شب سه شمع روشن کردم:
اولی برای دیدنت
دومی برای ماندنت
سومی برای بوسیدنت
در اخر هر سه را خاموش کردم
برای در اغوش کشیدنت
افسوس که خاطرات در قلب میپوسد...
همیشه فکر میکردم اگه یه روز نباشی می میرم...اما
من نمردم،من داغون شدم.خیلی دلم میخواد بگم
فراموشت کردم...ولی واقعیت اینه که نمیتونم
فراموشت کنم.خیلی دلم میخوادخوابتو ببینم ولی از
وقتی رفتی چشمام خیسه و خواب به چشمام
نمیاد...اشکامو پاک کن که خیلی دوستت دارم
غربت ان نیست که تنها باشی
فارق از فتنه و غوغا باشی
غربت ان است که مثل خود من
در میان همه تنها باشی
خدایا دیده ای بینا به من ده
سری پرشور و بی پروا به من ده
کویرم دستم از هرچیز خالیست
دلی سر شار چون دریا به من ده
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم