مرا صد بار از خود برانی دوستت دارم
به زندان نگاهت هم کشانی دوستت دارم
چه حاصل از وفا کردن
چه سود از مهر ورزیدن
مرا لایق بدانی یا ندانی دوستت دارم
از طرف اقای خودم سعید واحدی
روزگار ما چنین گذشت
هر چه خواستیم ندیدیم هر چه دیدیم گذشت
هرچه داشتیم رها کرده و تنها ماندیم عاقبت تنهایی
آری باز هم تنهایی
تنهایی همدم ماست
او که ما خواستیم تنها گذاشت
توی تنهاییم او که ما را خواست ما تنها گذاشتیم
و قدرش ندانستیم ما از این دنیا هیچ خیری ندیدیم
از طرف ابجی؛ فهیمه ؛
متشکرم و دست گلتون رو میبوسم
ای دوست ای دوست ای دوست
جور تو کشم از آنکه روی تو نکوست
مردم گویند بهشت خواهی یا دوست
ای بی خبران بهشت با دوست نکوست
اگر قرار است برای چیزی زندگی خود را خرج کنیم ،
بهتر آن است که آنرا خرج لطافت
یک لبخند
و یا
نوازشی عاشقانه
کنیم
به انتظار نبودی، ز انتظار، چه دانی؟
تو بی قراری دلهای بی قرار، چه دانی؟
نه عاشقی که بسوزی، نه بی دلی که بسازی
تو مست باده ی نازی، از این دو کار، چه دانی؟
نگو بار گران بودیمو رفتیم.
نگو نامهربون بودیمو رفتیم.
آخه اینها دلیل محکمی نیست.
بگو با دیگران بودیم و رفتیم
این شعر از طرف ابجی گلم سوگند جان هستش
میشود با یک گلیم پاره روز را شب کرد و شب را روز
میشود مهربانی را خدا را عشق را با لبی خندانتر از یک شاخه گل تغییر داد
میشود این جمله را در دفتر فردا نوشت
خوبی از هر چیز دیگر بهتر است
خوبی از هر چه دیگر بهتر است
اولین بار تو برایم از عشق گفتی
زبان مهر را به من آموختی
نگاهم را با آبی دریا و سبزی جنگل پیوند دادی
لالایی های شبانه جوان را برایم زمزمه کردی
در هیاهوی بی امان باد سر پناهم دادی
آنگاه که با وزش سوزناک باد از چشمانم اشک جاری میشد
دستان گرم و پرتوان تو بود که رامشم داد
ساعت 3 شب بود که صدای تلفن ,
پسری را از خواب بیدار کرد.
پشت خط مادرش بود
.پسر با عصبانیت گفت:
چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟
مادر گفت:25 سال قبل در همین موقع شب
تو مرا از خواب بیدار کردی؟
فقط خواستم بگویم تولدت مبارک.
پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود
تا صبح خوابش نبرد ,
صبح سراغ مادرش رفت .
وقتی داخل خانه شد
مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت
ولی مادر دیگر در این
دنیا نبود
چه قدر سخته تو چشمای کسی
که تمام عشقت رو ازت گرفته
و به جاش یه زخم همیشگی
رو به قلبت هدیه داده زل بزنی
و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی
حس کنی که هنوز دوستش داری
رودها در جاری شدن وعلفها
در سبز شدن معنی پیدا می کنند
کوه ها با قله ها و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند
وانسانها همه انسانها با عشق،
فقط با عشق