تا که بودیم نبودیم کسی
کشت مارا غم بی هم نفسی
تا که رفتیم همه یار شدند
خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر ایینه بدانیم چو هست
نه در ان وقت که اقبال شکست
اهل کاشانم پیشه ام نقاشی است
گاهگاهی قفسی میسازم با رنگ می فروشم
به شما
تا به اواز شقایق که در ان زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به اب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در ان هیچکسی نیست که دربیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند
قایق از تور تهی
و دل در ارزوی مروارید
همچنان خواهم راند
نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا...
چه زیبا گفتم دوستت دارم!چه صادقانه پذیرفتی!
چه فریبنده!آغوشم برایت باز شد!
چه ابلهانه!با تو خوش بودم!
چه کودکانه!همه چیزم شدی!
چه زود!به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی!
چه ناجوانمردانه!نیازمندت شدم!
چه حقیرانه!واژه غریبه خداحافظی به من امد!
چه بیرحمانه!من سوختم!.................
ولی هنوز دوستت دارم!غریبانه
محبت ره به دل دادن صفای سینه میخواهد
به یاد یکدگر بودن دلی بی کینه میخواهد
اگر دورم زدیدارت دلیل بی وفایی نیست
وفا انست که نامت را همیشه زیر لب دارم
یاد باد انکه زما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
دل به امید صدایی که مگر از تو رسد
ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
با خودم عهد بستم این بار که تو را دیدم
بگویم از تو دلگیرم
اما باز تو را دیدم و گفتم
بی تو میمیرم
زمستان بهانه است برف از اسمان خسته میشه
پاییز بهانه است برگ از درخت سیر میشه
اسمس بهانه است
دلم برات تنگ میشه
دل جز ره عشق تو نپوید هرگز
جان جز سخن عشق تو نگوید هرگز
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد
تا مهر کسی در ان نروید هرگز