سنگ قبرم را نمی سازد کسی
مانده ام در کوچه های بی کسی
بهترین دوستم مرا از یاد برد
سوختم خاکسترم را باد برد
کاش میشد خالی از تشویش شد
برگ سبز تحفه درویش شد
کاش تا دل میگرفت و میشکست
عشق می امد کنارش می نشست
کاش من هم یک قناری میشدم
در تب اواز جاری میشدم
بال در بال کبوتر میزدم
با قناری ها غزل خوان میشدم
پشت هر اواز پنهان میشدم
برای تو مینویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است
تویی که تصور حضورت سینه ی بیرنگ کاغذم را نقش سرخ
عشق میزند
در کویر قلبم از تو برای تو مینویسم
ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی میکردم
تا مثل باران هر صبح برایت شعر میسرودم
دنیا را بد ساخته اند:
کسی را که دوست داری تو را دوست نمیدارد
کسی که دوستت داردتو دوستش نمیداری
زندگی این است
به تو میگویم ای تنها بهانه زندگی من
به ایمان دارم و دوست دارم شما هم در مقابل من
حداقل همین حس رو داشته باشید
دوست دارم مرا بفهمید
و دوست دارم دارمک باور کنید اخرین حرف
زندگیم و اخرین نفسی که از اعماق وجودم بیرون میاید
دوست داشتن تو است
قطره دلش دریا میخواست
خیلی وقت بود که به خدا گفته بود
هر بار خدا میگفت:از قطره تا دریا راهیست طولانی
راهی از رنج و عشق و صبوری
اما
هر قطره را لیاقت دریا نیست