تو را آنقدر دوست دارم که نمی دانم
اگر روزی بی من طلوع خورشید را به نظاره نشستی
اگر روزی بی من غریبانه بر سینه زمین گام گذاشتی سوگند
که مو های چون کمندت را در هجوم باد های سرخ پریشان نکنی
سوگند که از چشم های غزال گونه ات برایم اشک نریزی
فقط
فقط لبخند بزن که لبخندت تفسیر زیبا ترین طلوع است برایم
چه در کنارت باشم چه در زیر تله ایی از خاک سکنا گزیده باشم
بی تو هر بهار خزانیست مه آلود
با تو هر خزان بهاریست پر از جود
برای تو این شعر را میسرایم
برای تویی که مرا هیچ و هرگز ندیدی
برای تویی که تو را هیچ و هرگز ندیدم
برای تویی که به صد چشم دیگر عزیزی برایم
برای تو این شعر را میسرایم
برای تو آن محبوس تنگ
برای تو الماس مدفون در سنگ
برای تو ای شبچراغ بزرگم
برای تو ای دانه ی پر بهایم
برای تو این شعر را میسرایم
از ان تو باشد سرودم
از ان تو باشد سپاسم...
نازنینم
زیباترین گل خوشبوترین گل نیست
پس کمک کن تا برای خواب معصومانه عشق
بستری از گل بسازیم
به تو فکر میکنم
در تمامی صدمهای زندگیم
به تو فکر میکنم که فکر تو همان امید من است
نمیدانم چرا افکار ناموزون بر تو غلبه میکند
خود میدانی دوستت دارم
باید خود را پیدا کنم
و بیایم و حکمت را میدانم
وقتی عشق وجود داشته باشد امید رسیدن به هم
چندین برابر میشود
اری تا شقایق هست زندگی باید کرد
پس بخند ای مهر من
دوست دارم به دستان پرمهرت بوسه بزنم
ای تنها امید زندگی من
ای بهار روزهای زمستانیم
ای که اسم تو از همان مهر به وجود امده
دوست دارم فریاد بزنم و با صدای بلند بگویم
دوستت دارم
اگه تا روز قیامت داشتنت نباشه قسمت
چشم براه تو می مونم با دلی پر از صداقت
اگه با اشکای گرمم دل سنگ برام بسوزه
اگه جسم من بپوسه بعد دنیای دوروزه
اگه نقش قصه ها شی مه روی قله ها شی
اگه باشی یا نباشی
نه فقط عاشقت هستم
مرحمی رو قلب خستم
این تویی که میپرستم
سرسپرده تو هستم