دوست دارم به دستان پرمهرت بوسه بزنم
ای تنها امید زندگی من
ای بهار روزهای زمستانیم
ای که اسم تو از همان مهر به وجود امده
دوست دارم فریاد بزنم و با صدای بلند بگویم
دوستت دارم
اگه تا روز قیامت داشتنت نباشه قسمت
چشم براه تو می مونم با دلی پر از صداقت
اگه با اشکای گرمم دل سنگ برام بسوزه
اگه جسم من بپوسه بعد دنیای دوروزه
اگه نقش قصه ها شی مه روی قله ها شی
اگه باشی یا نباشی
نه فقط عاشقت هستم
مرحمی رو قلب خستم
این تویی که میپرستم
سرسپرده تو هستم
دوست داشتن تنها راه شروع کردن است
و چون شروع کردی
راههای بیشماریست برای ادامه
اما کدام راه رو انتخاب کنی مهمه
زندگی در صدف خویش گهر ساختن است
همه ی دلخوشیم نگاه اطلسی توست
اری اغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من
دگر به پایان نیندیشم که همین
دوست داشتن زیباست
قرارم رفته از کف بیقرارم
برای دیدنت چشم انتظارم
بیا ارامش دلهای خسته
که بیش از این دگر طاقت ندارم
چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه اشکها که در گلو رسوب شد نیامدی
تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام
دوباره صبح..ظهر...نه غروب شد نیامدی
اهل کاشانم اما شهر من کاشان نیست
شهر من گم شده است من با تاب من با تب خانه ایی
در طرف دیگر شب ساخته ام
من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم