بزرگترین وبلاگ اسمس ابادان

اس ام اس . اسمس. اسم س

بزرگترین وبلاگ اسمس ابادان

اس ام اس . اسمس. اسم س

خاطره

عجب رسمیه رسم زمونه

قصه برگ و باد خزونه

میرن آدما

از اونا فقط

خاطره هاشون بجا می مونه

بی تو

با خودم عهد بستم این بار که تو را دیدم

بگویم از تو دلگیرم

اما باز تو را دیدم و گفتم

بی تو میمیرم

زندگی

روزی که زندگی به لبان تو بوسه داد

التماس شاد باش من

ارزانی تو باد

دلم برات..

زمستان بهانه است برف از اسمان خسته میشه

پاییز بهانه است برگ از درخت سیر میشه

اسمس بهانه است

دلم برات تنگ میشه

عشق تو

دل جز ره عشق تو نپوید هرگز

جان جز سخن عشق تو نگوید هرگز

صحرای دلم عشق تو شورستان کرد

تا مهر کسی در ان نروید هرگز

عشق

اول به نام عشق

دوم به نام تو

سوم به یاد مرگ

بر لوح شیشه قلبت بنویس:

یا تو و عشق

یا من و مرگ

ستارگان

هرگاه دلت هوایم را کرد به اسمان بنگر

و ستارگان را ببین که

همچون دل من

در هوایت میتپند

تنهایی من

به سرغ من اگر می ایید،نرم و اهسته بیایید

مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من

وداع

می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه خویش

بخدا میبرم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه خویش

میبرم تا که در ان نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ گناه

شستشویش دهم از لکه عشق

زین همه خواهش بیجا و تباه

میبرم تا زتو دورش سازم

زتو ای جلوه امید محال

میبرم زنده بگورش سازم

تا از این پس نکند یاد وصال

مهدی موعود

یا امام زمان(عج)،ارباب جان:

کاش می توانستم لذت دیدن و با تو بودن را حس کنم،

با خنده ات خندان و با گریه هایت گریان باشم

منزلت هرچند نامعلوم است اما دردلم منزلی بس بزرگ داری

اقای من هرکجا هستی به تو سلام میدهم

و در انتظار این جواب واجب می نشینم

بیا که دوستت دارم

سوز دل

به داغت ارزو مرد و هوس سوخت

خدایا سوز دل را با که گویم

که زیبا مرغک من در قفس سوخت

هیچکس

هیچ کس تمام تنهاییم را حس نکرد

لحظه ویرانیم را حس نکرد

در تمام لحظه هایم هیچ کس

وسعت حیرانیم را

بی سر و سامانیم را

حس نکرد

جزیره

دل ادما مثل جزیره می مونه مهم نیست کی

اول به اون جزیره پا میزاره مهم اینه که کی

تا ابد تو جزیره می مونه

پروانه

دلم میخواست تا پروانه بودم

به باغ عشق تو پر می گشودم

سحر تا شب به باغ خرم تو

غزلهای محبت می سرودم

تردید

شبی پرسیدمش با بی قراری

به غیر از من کسی را دوست داری؟

دو پلکش با خجالت برهم افتاد

میان گریه هایش گفت اری...