سلامی به گرما و شرجی ابادان
امشب امدم درد دل کنم دلم پاییزی شده
و در اعماق چشمان دریاییم دریای چشمم طغیان کرده
وسیلابی وصیع شروع به حرکت در امده
در وجودم زلزله ایی با ریشتری بالا به وجود امده
که دلم را داره خراب میکنه
دوست دارم بشینم و گریه کنم ولی دوست ندارم
کویر وجودم سیر اب شود
نمیدانم چرا سهرابم میگویید تا شقایق هست زندگی باید کرد
اخه مفهوم زندگی را نیز نمیدانم
چرا انسان با دل دریایی باید این چنین باشد
اری خوب میدانم مردنم بهتر از زنده بودم است
ولی نمیتوانم از اون بخواهم مرا با خود ببرد
چون به حکمت اعتقاد دارم
بیشتر از این سرتون رو درد نمیارم دست گلتون رو میبوسم
یا حق